توضیحات
کتاب بر مدار عشق: شرح حال یاران امام حسین (ع)، نگاهی است گذرا به زندگی کسانی که پروانهوار بر گرد خورشید وجود امام عشق، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) گشتند تا کشته و آواره شدند.
«کربلا» حکایت دلدادگی عاشقانی است که سر و جانشان را در آستان معشوق خود فدا کردند و راه و رسم وفاداری را جاودان ساختند. آنان بزرگ مردانی بودند که در معرفت امام زمان خود به اوج رسیده و به روشنی دریافته بودند که امام، محور مدار هستی و مرکز منظومۀ عشق است؛ هر کس با او همراه شود، نجات مییابد و هر کس از او پیشی گیرد یا از او پس افتد، سرنوشتی جز نابودی نخواهد داشت.
در بخشی از کتاب بر مدار عشق میخوانید:
مادر قاسم همان مادر ابی بکربن الحسن، رمله میباشد. قاسم چون قصد جنگ نمود، لباس رزم را که مادرش تهیه کرده بود، به تن کرد و نزد عمویش آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام (ع) امتناع ورزید؛ اما قاسم اصرار کرد که میبایست وصیت پدرش امام حسن (ع) را انجام دهد. حضرت به او فرمود: «ای پسرم! مرگ در کام تو چگونه است؟» قاسم گفت: عمو جان! از عسل شیرینتر است. آنگاه امام (ع) با نگاهی اندوه بار او را به میدان جهاد فرستاد. ابو الفرج از حمید بن مسلم روایت میکند:
جوانی به میدان کارزار آمد. صورتش چون قرص ماه میدرخشید. شمشیر در دست و پیراهن عربی و ابزاری بر تن و کفش در پا داشت. میخواست با شمشیرش حمله کند که بند یکی از کفشهایش پاره شد – یادم نمیرود که بند کفش پای چپش بود – ایستاد که بند کفش را محکم ببندد، عمر بن سعد بن نفیل ازدی میگفت: به خدا سوگند! که به این دشمن حمله خواهم کرد. گفتم: سبحان الله! منظورت چیست؟ اینهایی که اطرافش را گرفتهاند، برای کشتن او بس است و نیازی به تو نیست. گفت: به خدا! که حمله خواهم کرد. صورت برنگرداند که شمشیر بر سرش فرود آورد. جوان به صورت به زمین خورد و فریاد زد: واعماه!
حسین (ع) خود را به سرعت رساند و چون شیری خشمناک به دشمن حملهور شد، شمشیر بر عمر فرود آورد، عمر دستش را سپر کرد، دستش از مرفق جدا شد و خود را کنار کشید. سپاه عمر بن سعد حمله کردند که او را از دست حضرت نجات دهند. جنگ شدت یافت. جوان زیر دست و پای اسبان جان داد. پس هنگامی که گرد و غبار معرکۀ جنگ فرو نشست، حسین (ع) را دیدم که بالای سر جوان نشسته است و جوان پاها را به زمین میکشید. حسین (ع) فرمود: «از رحمت الهی دور باد مردمی که تو را کشتند! روز قیامت رسولالله شخصا دادخواهی خواهد کرد.» سپس فرمود: «بسیار بر عمویت ناگوار است! که او را بخوانی و جوابت نگوید یا به فریادت برسد؛ اما سودی نبخشد، البته امروز روزی است که دشمن بسیار و یار اندک است.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.